روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 50591
تاریخ خبر : 1400/09/03-07:03
تاریخ به روز رسانی : 1400/09/03-07:20
تعداد بازدید : 90
نسخه قابل چاپ

ایستادگی در برابر تانک های بعثی

مسئله مهم همکاری برادران بود که با تکبیر جلو تانک می رفتند و موفق برمی گشتند. می گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا در مقابل خدا، امت و اماممان شرمنده نشویم.

ایستادگی در برابر تانک های بعثی
روز ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۵۹، سوسنگرد زیر آتش توپ و خمپاره نیروهای عراقی قرار داشت. دشمن که از روز گذشته شهر را کاملاً محاصره و نیروهای خود را در اطراف شهر مستقر کرده بود، اولین حمله خود را صبح زود، از سمت جاده هویزه شروع کرد.

در نبردهای کوچه به کوچه، برادران با پنج تانک عراقی، درگیر شدند که پس از انهدام سه تانک، حمله متوقف شد و مجدداً تانک های عراقی از بیرون شهر به اجرای آتش پرداختند.

نیروهای دشمن از سمت بستان (شمال غربی شهر) در دو کیلومتری مستقرشده بودند. از سمت شمال، ۱۵ تانک در آستانه شهر، به کوبیدن مواضع مدافعان مشغول بودند و جنگ تانک و تن به شدت جریان داشت.

از طرف حمیدیه (شرق سوسنگرد) نیز دروازه شهر در اختیار نیروهای دشمن بود و نیروهای خودی از ابتدای شهر به طرف ساختمان های داخل شهر عقب نشینی کرده بودند.

اگر تا ساعت ۹ صبح کمک قطعی نمی رسید، سوسنگرد سقوط می کرد و همه قتل عام می شدند. ساعت ۹ صبح، یک افسر ژاندارمری از سوسنگرد اطلاع داد که نیروهای عراقی وارد شهر شده، خیابان به خیابان جلو می آیند و چند خیابان را در اختیاردارند.

حدود ۲۰۰ نفر در شهر مقاومت می کردند، درحالی که تعداد بسیاری شهید و زخمی شده بودند؛ احتیاج به کمک زیادی بود. دیوار فولادینی از تانک های دشمن، اطراف سوسنگرد را در محاصره داشت.

در همین راستا بخشی از کتاب گویای نبرد امام مهدی(عج) که به حوادث 26 آبان و آزادسازی سوسنگرد پرداخته را در ابتدای گزارش می توانید بشنوید.



روایت شهید علی تجلائی؛ فرمانده وقت عملیات سپاه در سوسنگرد

صبح روز ۲۵/۸/۱۳۵۹ دوباره حمله شروع شد. ناراحتی برادران از دیر رسیدن نیروی کمکی بود. البته، نه از اینکه به شهادت نائل خواهند آمد، بلکه از این که چون پیشوایشان، حسین (ع)، در سنگرهای سوسنگرد، غریب مانده بودند و غریبانه می جنگیدند.

واقعاً مثل حسین (ع)، در دل خود باخدای خود سخن می گفتند که آیا کسی هست ما را یاری دهد؟ چیزی که ما را ناراحت می کرد، از دست دادن یاران بود، بهترین دوستانمان، بهترین برادرانمان در خون می غلتیدند.

در این روز عراقی ها حلقه محاصره را تنگ تر کردند. مهمات کم، کم تمام می شد که با زدن ضربه شدید به عراقی ها مقداری از مهمات آن ها را به دست آوردیم.

در این روز، دیگر جای سالمی در شهر نمانده، اکثر برادران زخمی یا شهید شدند؛ ولی برادران هرلحظه مصمم تر می جنگیدند.

نیروهای عراقی که ضربه شدیدی خورده بودند، مثل دیوانه ها تمام خانه ها و خصوصاً ساختمان های بلند را که می دانستند ما در آن ها مستقر هستیم، به توپ و تانک می بستند.

البته نتیجه جنگ برای ما خوب بود، زیرا با به جا گذاشتن تعدادی زخمی و شهید توانستیم حمله شدید آن ها را دفع کنیم و خیلی از نفرات و تانک ها را از بین ببریم.

مسئله مهم همکاری برادران بود که با تکبیر جلو تانک می رفتند و موفق برمی گشتند. می گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا در مقابل خدا، امت و اماممان شرمنده نشویم.

در این روز تمام برادران با مهربانی و قدرت، دوشادوش همدیگر جنگیدند. یک دکتر ژاندارمری بود که طی دو روز خیلی مؤثر واقع شد. ولی مسئله ای که دردآور بود، نبودن دارو و حتی باند بود. فقط برخی را با ملافه سفید می بستند.

شهر وضع عجیبی داشت. واقعاً میدان کربلا بود. در هر کوچه و خیابان، خون پاک باختگان اسلام به چشم می خورد. شهر در آتش می سوخت. صدای ناله زخمی ها از مسجد و خانه ها در شهر می پیچید و به راستی ناله های آن ها و دعای ملت مستضعف بود که باعث می شد خداوند متعال به ما کمک کند.

دوباره نیروهای باقی مانده را منظم کردیم که در خانه های مختلف سنگر گرفتند و به نگهبانی ادامه دادند. تا صبح این دیوانه های بعثی و این مزدوران آمریکائی، شهر را کوبیدند.

در این روز نتیجه جنگ برای ما خیلی خوب بود. به من خبر دادند که نیروهای کمکی در نزدیکی شهر هستند، ولی ما باور نمی کردیم تا اینکه نزدیکی های ظهر، به اتفاق برادران به طرف جاده رفتیم، در این موقع نیروهای سپاه را که در جاده پیش می آمدند، دیدیم.

این لحظه گفتنی نیست که از خوشحالی همه دعا می کردند و شکر خدا به جا می آوردند؛ همدیگر را در آغوش می کشیدند و گریه می کردند، البته گریه خوشحالی.

هوانیروز و توپخانه ارتش و سپاه پاسداران، تانک های دشمن را در محور کرخه کور، منهدم کرده بودند. آسمان را دود و آتش گرفته بود. شروع به پاک سازی شهر نمودیم و نیروهای پراکنده بعثی را کشته یا دستگیر کردیم.

در این روز من از قسمت پا تیر خوردم. اگر در این لحظه، این تیر به جمجمه ام هم می خورد، ناراحت نبودم، چون با خیال راحت شهید می شدم، زیرا دیگر سوسنگرد آزاد شد.

ولی این مزدوران، این بعثی های آمریکائی که آلت دست اربابان آمریکایی و روسی خود هستند، نمی دانند که این ملت با وعده ای که خداوند متعال و مهربان به مستضعفان داده، شکست نخواهد خورد و ما تا سرنگونی رژیم بعثی عراق خواهیم جنگید.



منبع: لطف الله زادگان، علیرضا، روزشمار جنگ ایران و عراق: هویزه، آخرین گام های اشغالگر (جلد ۱۱)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ سوم، ۱۳۸۷، صفحات ۲۲۸، ۲۳۹، ۲۵۳

برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »